وقتی اسمیت لاستیک را عوض کرد و درب صندوق عقب را بست که آماده رفتن شود، زن پرسید: من چقدر باید بپردازم؟
اسمیت پاسخ داد: شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در چنین شرایطی
بودهام؛ روزی شخصی پس از اینکه به من کمک کرد، گفت اگر واقعاً میخواهی
بدهیات را بپردازی، باید نگذاری زنجیر عشق به تو ختم شود.
چند مایل جلوتر، زن کافه کوچکی را دید و داخل شد تا چیزی میل کند و بعد به راهش ادامه دهد؛ اما نتوانست بیتوجه از لبخند شیرین زن پیشخدمت باردار بگذرد، او داستان زندگی پیشخدمت را نمی دانست و احتمالاً هرگز نخواهد فهمید، وقتی پیشخدمت برگشت تا بقیه صد دلار را بیاورد، زن بیرون رفته بود، درحالیکه روی دستمال سفره یادداشتی گذاشته بود. وقتی پیشخدمت نوشته را خواند اشک در چشمانش حلقه زد؛ در یادداشت نوشته بود: �شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این موقعیت بودهام؛ یک نفر به من کمک کرد و گفت اگر میخواهی بدهیات را به من بپردازی، نباید بگذاری زنجیر عشق به تو ختم شود.�
همان شب وقتی زن پیشخدمت به خانه برگشت، درحالیکه به ماجرای پیش آمده فکر میکرد به شوهرش گفت: �دوستت دارم اسمیت! همه چیز داره درست میشه..�
کاش ما هم بتونیم زنجیر رو قطع نکنیم
درودبر شما دوست عزیز خیلی عالی بود موفق باشید
سلام
بسیار عالی ودلنشین بود .امشب بدجوری دلم گرفته بود اما با خوندن این مطلب کمی حالم دگرگون شد .
درود بر شما
سلام ساحل آبی دریای بیکران عشق ممنون از مطلب زیبات
سلام فوق العاده آموزنده امیدوارم زنجیر عشق هیچگاه به ما ختم نشود
مرسی
درود بر شما دوست عزیزم خیلی زیبا بود مثل همیشه
موفق باشی
88796 بازدید
30 بازدید امروز
38 بازدید دیروز
967 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian